تجربیات دانشجوی کاردرمانی
احساسی ترین ادم هایی که دیدم بچه های سندرم داون بودند.
این متن از همکلاسی گرامی آقای نیما ملاکی در صفحه شخصی شان در اینستاگرام نقل می شود.
پانزدهمین المپیک ویژه کشوری به دعوت پروفسور دادخواه.
یه جمع عالی و خودمونی همراه با پروفسور دادخواه رییس المپیک ویژه خاور میانه و دکتر غریب و دکتر پوران بنیادی ریس انجمن سندرم داون کشور.
آرش و محمد حسین بعد از دو سال (همایش دو سال پیش سندرم داون تهران) هنوز اسم من یادشون بود و این نشان دهنده توانایی پنهان بچه های سندرم داون است که شاید ما انسان های معمولی این توانایی رو را نداشته باشیم.
احساسی ترین ادم هایی که دیدم بچه های سندرم داون بودند.
یه شعار جالب داشتن که "ما می دانیم، ما می توانیم"
این شعار عالیه
کاش بهشون فرصت بدهیم
تا در جامعه خودشان را اثبات کنن
اولین تجربه کاری ام در یک کلینیک کودکان با ناتوانی ذهنی
بعد از کار کردن با چند کودک به عنوان درمانگر تمام تئوری هایی که این سه سال شنیده بودم رو تجربه کردم، اینکه این رشته و درمان این بچه ها صبر و حوصله میخواد، اینکه عشق میخواد.
امروز هم شیرینی کارمون و هم سختی اش رو احساس کردم.
به این نتیجه هم رسیدم که کاردرمانگر که علاوه بر صبر، نیروی جسمانی خوبی هم نیاز داره، امروز بعد از بودن در نقش یک درمانگر این جملات رو بیشتر درک کردم که درمانگر باید روحیه بالایی داشته باشه تا برای بچه ها و خانواده هاشون نقش خوبی ایفا کنه.
امروز احساس کردم که کاردرمانی مثل یک جاده ی خاکی پر از پیچ و خم میمونه که اگه به راهت ادامه بدی به جاده ی پر از آب و علف میرسی...
هقدهمین همایش کشوری آموزش علوم پزشکی و جشنواره آموزشی شهید مطهری
http://meduc17.behdasht.gov.ir/Files/Page/635960657787238815/Document/barname-1.pdf
این همایش مهم کشوری، از امروز جمعه دهم اردیبهشت ماه ساعت هشت صبح شروع و یکشنبه ساعت ده شب تمام می شود.
از طرف دانشگاه علوم پزشکی مازندران تعدادی از دانشجویان روز آخر همایش به تهران می آیند. خوشبختانه من هم در لیست دانشجویان اعزامی برای همایش قرار دارم. از زمانی که دانشجوی ترم یک بودم در همایش سالیانه آموزش پزشکی شرکت می کردم. البته سال های قبل با ارائه مقاله بود ولی امسال بدون مقاله است.
دانشگاه تهران و مازندران بیشترین شرکت کننده در این همایش را به خود اختصاص داده اند.
دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی در محوطه دانشگاه در هفدمین همایش کشوری اموزش پزشکی
امروز برای بازدید از مرکز توانبخشی جانبازان رفتیم.
امروز برای بازدید از مرکز توانبخشی جانبازان رفتیم. جانبازان در مرکز خدمات کاردرمانی و فیزیوتراپی و آب درمانی و ... می گرفتند. در واحد های درس خونده بودیم افراد قطع نخاعی با چه مشکلات مختلفی مواجه هستند ولی با دیدن جانبازان این حس بهمون منتقل شد که این افراد از جان و سلامتی خودشون برای ما گذشتن و از سنین جوانی با مشکلات جسمی و روانی دست و پنجه نرم می کنند.
با چند جانباز عزیز همنشین شدیم که برای ما از خاطراتشان گفتند و توضیح دادند که جانباز هایی داشتیم که بر اثر زخم بستر فوت شدن یا در حال حاضر جانباز هایی داریم که دچار بیماری های اعصاب روان هستند که واقعا زندگی رو برای آنها سخت کرده...
یکی دیگر جانبازان اضافه کردند:
اون زمان اوج جوونی مون بود... دشمن جلومون بود... ولی الان دشمن همه جا هست و داره به تدریج نفوذ میکنه با تغییری که تو فرهنگ مون میده...همینطور اضافه کردند که متاسفانه اطلاعات کادر پزشکی در مورد ما معلولین نخاعی کمه و همینطور رفت و آمد در جامعه برای ما یکی از معضلات بزرگه...
با ملاقاتی که با جانبازان داشتیم به من به عنوان یک دانشجو یادآوری شد که افرادی از آرامش و سلامت خودشون برای حفظ کشور گذشتند تا دیگران احساس امنیت کنند، پس من هم به عنوان یک دانشجوی کاردرمانی باید برای ارتقای کشورم و کمک به هم وطن هایم تلاش کنم...
توسط: hassan.raji
امیدوارم همه ی ما بتونیم از عهده ی وظایفی که بر عهدمون گذاشته میشه به نحو احسن بر بیایم
با شناختی که از شما دارم مطمئنم که میتونید
اما از شما میخوام برای منم دعا کنید که بتونم
به مناسبت روز پدر .... سالمندی و سپری کردن عمر در کنج آسایشگاه
بازدید از خانه سالمندان دل هر انسانی را به درد می آورد
در روزهایی که به دیگران بیش از همه نیاز داری باید در انزوا در خانه سالمندان به سر ببری
انسان ها را دو چیز آرام می کند...یکی یاد خدا و دیگری محبت دیگری...
مرا دو چیز دل آرام می کند... یکی یاد خدا و دیگری گلی که تو می دهی...
حیاط کلینیک درمانی کودکان
حیاط کلینیک درمانی کودکان چه زیبا و رنگی بود...
چه تاب زیبا و نقلی کنج حیاط داشت... چه گل های زیبایی روییده بود...
همه چیز زیبا بود تا قبل وارد شدن به در اصلی...
تا قبل دیدن بچه هایی که می توانستند جای دیگری باشند... من از این بعد از چیزهای زیبا می ترسم...می دانم چیز های زیبا میخواهند فریبم دهند تا بدی های درون را نبینم...از این بعد بعد از تاب آهنی قدیمی میترسم...از گلدان های رنگی..از آسمان و رنگش...از بوی دلنشین گل ها...من از این روز به بعد از چیز های زیبا هم می ترسم...
فهمیدم مادربزرگم افسرده شده است
توسط:.........
سلام.
مادربزرگی دارم که یه جورایی تموم زندگیمه ... هم زندگی من و هم پسر هاش و باقی نوه ها ................... امسال فهمیدم خیلی افسرده شده ..................... مشکل زندگی تو شهرستان براش اینه که یکم زندگیه تو شهر شهرستان یکنواخته و افسرده ............. خلاصه از کسالت این شهر هرچی بگم کم گفتم و این کسالت هرکسی و که چند روز در این شهر ساکن بشه می گیره ................... پا درد. دست درد، بی انگیزگی و.... ................ میخوام بیارمش اینجا ببرمش کاردرمانی و توانبخشی تا دوباره قدرتش و بدست بیاره ............................................ میشه راهنماییم کنید ......................
پاسخ:
سلام. ماجرا را کامل تعریف کردید ممنونم. با اجازه تان خلاصه ای از آن را منتشر کردم. چه نوه با محبتی هستید خوشا به حال مادربزرگ تان
پیشنهاد می کنم که مراکز روزانه ای که برای سالمندان وجود داره برن واسه روحشون خیلی کمک کننده است و سالمندان راضی اند، مراکزی که افراد بالای شصت سال دور هم جمع میشن، روانشناس دارن فیزیوتراپ دارن، ورزش میکنن و خیلی کارای دیگه ....
احساسی ترین ادم هایی که دیدم بچه های سندرم داون بودند.
این متن از همکلاسی گرامی آقای نیما ملاکی در صفحه شخصی شان در اینستاگرام نقل می شود.
پانزدهمین المپیک ویژه کشوری به دعوت پروفسور دادخواه.
یه جمع عالی و خودمونی همراه با پروفسور دادخواه رییس المپیک ویژه خاور میانه و دکتر غریب و دکتر پوران بنیادی ریس انجمن سندرم داون کشور.
آرش و محمد حسین بعد از دو سال (همایش دو سال پیش سندرم داون تهران) هنوز اسم من یادشون بود و این نشان دهنده توانایی پنهان بچه های سندرم داون است که شاید ما انسان های معمولی این توانایی رو را نداشته باشیم.
احساسی ترین ادم هایی که دیدم بچه های سندرم داون بودند.
یه شعار جالب داشتن که "ما می دانیم، ما می توانیم"
این شعار عالیه
کاش بهشون فرصت بدهیم
تا در جامعه خودشان را اثبات کنن
توسط: H.Raji
خیلی جالب بود ...
من امید دارم به روزی که آرش ها و محمد حسین ها هم مثل بقیه به جامعه خدمت می کنند ... و دیگه به خاطر شاید شاید شاید ظاهری کمی متفاوت تر شاید شاید شاید لهجه ای متفاوت از بقیه با انگشت اشاره نشانه ....
مسئولیت این آگاهی رسانی
مسئولیت ایجاد عرصه های شغلی و ....
بر عهده ی شما کاردرمانگران عزیزه
خدا پشت و پناهتون
[email protected]
وضعیت والدین: پدر: بیکار - بی سواد ، مادر: خانه دار - بی سواد
توسط: H.R
جالبه براتون از سرگذشت یه دایی مهربون بگم
در خانواده ی مادری من در اواخر سال 59 فرزندی متولد شد
که شاید به دید خیلی از مردم فقط اسمش بود که زیبا بود "یوسف"
دایی یوسف من مبتلا بود به یک بیماری لاعلاج EB یک بیماری پوستی ....
یوسف بزرگ شد و من خیلی خوب خاطرات کودکیمو به خاطر دارم
وقتی حدود شش ، هفت سالم بود دایی یوسف از روستایی دور افتاده که بعد از اون هیچ روستایی نیست و با نزدیک ترین شهر سی کیلومتر فاصله داره توانست رشته ی حسابداری دانشگاه دولتی ... قبول بشه
حالا بماند که به خاطر بیماری ای که داشت چه عذاب ها که نمی کشید
یکی از بدترین اونها که من یادمه چسبیدن انگشت هاش هنگام سرما ی بی رحم کویر و... بود
اما تلاشش و کرد و تونست
همون سال هم با دختر عمویش که اون هم از بیماری ذهنی و شب کوری ناراحت بود به پیشنهاد خودش و علی رغم مخالفت خانواده ازدواج کرد به نظر من بهترین و پاک ترین زن دایی دنیا زن دایی مریم گله خودمه که عاشقانه دوستش دارم
حاصل این ازدواج در سال .... کودکی شد به نام گلرخ
گلرخ هم مبتلاست به بیماری خفیف EB و تنگی مقعد که بسیار برای این دختر کوچولوی نازنین رنج آوره اما....گلرخ از نظر تمام معلمانش که همین امسال با اونها صحبتی داشتم زرنگترین شاگردی هست تا حالا دیدند
گلرخ قصد داره که در آینده دکتر چشم بشه
آخه سال ...خواهر گلرخ پا به این جهان گذاشت که مبتلا بود به بیماری گلوگوم یا همون آب سیاه
خدارو شکر به خاطر جراحی های پی در پی و درمان به موقع چشم های این دختر حفظ شدند اگرچه به دلیل جراحی و بیهوشی های زیاد این دختر شیرین هنوز نمی تونه مستقل راه بره یا حرف بزنه اما ....
اینها رو نوشتم تا شما رو از خط سوم متنتون آگاه کنم
که البته مطمئنم از روی احساس و از قلبی متاثر نشات گرفته که نشان از مهربانی شماست
توسط: بینام
یکی از راه های جلوگیری از تولد ناهنجاری های ژنتیکی پیشگیری از ازدواج های فامیلی است.
فهمیدم مادربزرگم افسرده شده است
توسط:.........
سلام.
مادربزرگی دارم که یه جورایی تموم زندگیمه ... هم زندگی من و هم پسر هاش و باقی نوه ها ................... امسال فهمیدم خیلی افسرده شده ..................... مشکل زندگی تو شهرستان براش اینه که یکم زندگیه تو شهر شهرستان یکنواخته و افسرده ............. خلاصه از کسالت این شهر هرچی بگم کم گفتم و این کسالت هرکسی و که چند روز در این شهر ساکن بشه می گیره ................... پا درد. دست درد، بی انگیزگی و.... ................ میخوام بیارمش اینجا ببرمش کاردرمانی و توانبخشی تا دوباره قدرتش و بدست بیاره ............................................ میشه راهنماییم کنید ......................
پاسخ:
سلام. ماجرا را کامل تعریف کردید ممنونم. با اجازه تان خلاصه ای از آن را منتشر کردم. چه نوه با محبتی هستید خوشا به حال مادربزرگ تان
پیشنهاد می کنم که مراکز روزانه ای که برای سالمندان وجود داره برن واسه روحشون خیلی کمک کننده است و سالمندان راضی اند، مراکزی که افراد بالای شصت سال دور هم جمع میشن، روانشناس دارن فیزیوتراپ دارن، ورزش میکنن و خیلی کارای دیگه ....
توسط» ....
مرسی از لطفتون
همین روز هاست که بیارمشون تهران
اما مطمئن هستید که روان شناس برای سالمندان کاربرد مثبتی داره یکم هضمش برام سخته...
پاسخ:
نمی توانم قاطعانه بگویم .... تجربه ام در این خصوص کم است اما سالمندانی که دور هم جمع می شوند و حرف و صحبت و سرگرمی دارند معمولا اوضاع و احوال بهتری دارند
توسط: نوه ی مامان بزرگ
نوه ی مامان بزرگ:
بله با شما موافقم جمع سالمندان برای ما هم شیرینه چه برسه به خودشون
در مورد روان شناسی هم سعی می کنم از روان شناس خودم که فکر می کنم خانم با تجربه ای هم هستند کمک بگیرم
وضعیت والدین: پدر: بیکار - بی سواد ، مادر: خانه دار - بی سواد
توسط: ....
جالبه براتون از سرگذشت یه دایی مهربون بگم
در خانواده ی مادری من در اواخر سال 59 فرزندی متولد شد
که شاید به دید خیلی از مردم فقط اسمش بود که زیبا بود "یوسف"
دایی یوسف من مبتلا بود به یک بیماری لاعلاج EB یک بیماری پوستی ....
یوسف بزرگ شد و من خیلی خوب خاطرات کودکیمو به خاطر دارم
وقتی حدود شش ، هفت سالم بود دایی یوسف از روستایی دور افتاده که بعد از اون هیچ روستایی نیست و با نزدیک ترین شهر سی کیلومتر فاصله داره توانست رشته ی حسابداری دانشگاه دولتی ... قبول بشه
حالا بماند که به خاطر بیماری ای که داشت چه عذاب ها که نمی کشید
یکی از بدترین اونها که من یادمه چسبیدن انگشت هاش هنگام سرما ی بی رحم کویر و... بود
اما تلاشش و کرد و تونست
همون سال هم با دختر عمویش که اون هم از بیماری ذهنی و شب کوری ناراحت بود به پیشنهاد خودش و علی رغم مخالفت خانواده ازدواج کرد به نظر من بهترین و پاک ترین زن دایی دنیا زن دایی مریم گله خودمه که عاشقانه دوستش دارم
حاصل این ازدواج در سال .... کودکی شد به نام گلرخ
گلرخ هم مبتلاست به بیماری خفیف EB و تنگی مقعد که بسیار برای این دختر کوچولوی نازنین رنج آوره اما....گلرخ از نظر تمام معلمانش که همین امسال با اونها صحبتی داشتم زرنگترین شاگردی هست تا حالا دیدند
گلرخ قصد داره که در آینده دکتر چشم بشه
آخه سال ...خواهر گلرخ پا به این جهان گذاشت که مبتلا بود به بیماری گلوگوم یا همون آب سیاه
خدارو شکر به خاطر جراحی های پی در پی و درمان به موقع چشم های این دختر حفظ شدند اگرچه به دلیل جراحی و بیهوشی های زیاد این دختر شیرین هنوز نمی تونه مستقل راه بره یا حرف بزنه اما ....
اینها رو نوشتم تا شما رو از خط سوم متنتون آگاه کنم
که البته مطمئنم از روی احساس و از قلبی متاثر نشات گرفته که نشان از مهربانی شماست
توسط: بینام
یکی از راه های جلوگیری از تولد ناهنجاری های ژنتیکی پیشگیری از ازدواج های فامیلی است.
دانشجویان ترم 7 و 8 کاردرمانی چه واحدهایی را می گذرانند؟
توسط:.....
سلام . می خواستم برنامه واحدهای ترم 7 و 8 رشته کاردرمانی دانشگاه شما را بدانم. خیلی ممنون
پاسخ :
در مورد دانشگاه علوم پزشکی مازندران هنوز خودم هم اطلاع دقیقی ندارم اما در دانشکده توانبخشی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی به صورت زیر است و در ترم هفت 12 واحد و در ترم هشت نیز 8 واحد، که عمده آنها کارآموزی در عرصه است ارائه می شود:
اشنایی با رشته کاردرمانی و ترم بندی واحدها در طول تحصیل